عشـــــــــــــــق واقعـــــــــــــی
پس از رفتنت ارزوهایم را دفن خواهم کرد دفتر خاطراتم را به اب خواهم انداخت و قاب
عکس اتاقم را به پستوی زمان خواهم سپرد نبودنت را باور خواهم کرد و اجازه ورود
هیچ نگاهی را به رویاهایم نخواهم داد اما کاش قبل از رفتنت به گنجشک های شهر
بسپاری برق انتظار را در چشمانشان نگاه دارند
شاید رفتنت را برگشتی دوباره باشد...
مثـــل یـه تیــغ کنــد میمــونـه
کـه رو رگــت میکشــی !
نمی بُـــره امــا !
تـــا میتـــونـه زخمـیت میکنـــه ...

دو دستم را به صورت می فشردم
میخواستم اشکهایم را نبینی
تو می رفتی و من تنهای تنها
نه همدردی ، نه یار و همنشینی
نگاهم کن ، نگاهم کن ،
حالا دیگر نگاهم کن
من اکنون با غروری جاودانه
به دنیای تو می خندم عزیزم
ره هر گونه عشق و آشنایی
به روی سینه می بندم عزیزم
نگاهم کن ، نگاهم کن ،
حالا دیگر نگاهم کن
نمی بینی دگر در دیدگانم
برای رفتنت اشکی بجوشد
نمیخواهم غرورت پا بگیرد
که باز از اشک من جامی بنوشد
یکی بود یکی نبود . این داستان زندگی ماست . همیشه همین بوده . یکی بود یکی نبود . در اذهان شرقی مان نمی گنجد با هم بودن . با هم ساختن . برای بودن یکی ، باید دیگری نباشد.
هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود ، که یکی بود ، دیگری هم بود . همه با هم بودند . و ما اسیر این قصه کهن ، برای بودن یکی ، یکی را نیست می کنیم .
از دارایی ، از آبرو ، از هستی . انگار که بودنمان وابسته نبودن دیگریست . هیچ کس نمیداند ، جز ما . هیچ کس نمی فهمد جز ما . و آن کس که نمی داند و نمی فهمد ، ارزشی ندارد ، حتی برای زیستن .
این هنری است که آن را خوب آموخته ایم .
هنر نبودن دیگری
روی آن شیشه ی تب دار تو را "ها" کردم
اسم زیبای تو را با نفسم جا کردم
شیشه بد جور دلش ابری و بارانی شد
شیشه را یک شبه تبدیل به دریا کردم
با سر انگشت کشیدم به دلش عکس تو را
عکس زیبای تو را سیر تماشا کردم
دوستای گلم دارم رو یه وبلاگ جدید کار میکنم
قراره توش همه چی بــزارم کامــــــــــــلا متفاوت
هر روز آپ میــــــــــــــکنم باکلی مطالب
برین حالشو بـــــــبــــــرین
ضمنــــــا "به چــشمـــانــتـــــان بیــــاموزید هرکســـــــــی ارزش دیــــدن نـــــداره"
Power By:
LoxBlog.Com |